خیلی از شعرهایی که همهمان حفظ هستیم به لطف موسیقی بوده. این را نمیشود انکار کرد. زيباترين شعرهايي كه توي ذهنماناند را يا شجريان بهمان يادآوري كرده يا يكي ديگر مثلا شهرام شعرباف. دقت كردهايد؟ شعر را كه ميبينيم به گوشمان بيشتر آشناست تا به چشممان.
این رابطهای دو طرفهای ست. موسيقي ايراني با شعر ايراني غنيشده و بدون آن تنها تكمضرابي خموش و خاليست....
دوستی داشتیم که میگفت برای اینکه یک تصنیف یا یک ترانه دلتان را نزند به شعرش دقت نکنید. اصلا به معنای کلام توجه نکنید. یک مدت که تجربه کنی نه دیگر حسی از آن موسیقی میماند و نه لذتی از زمزمه کردن یک تصنیف.
محسن نامجو خوب جلو ميرود. يعني توي اين سر و صداهاي آلوده حداقل صدايش و صداي سازش طبيعيست. حرفهاي هم عمل كرده يعني تمام مراحل را براي اينكه آلبومش خوب فروش كند و زود جا بيافتد طي كرده .
با
حامد موافقم که موسیقی نامجو به درد لحظههای خاصی میخورد. به نظر من از آن نوع موسیقیست که زود دل را میزند. ولی موسیقیش به لطف استفاده از شعر کلاسیک غنیشده و این است که آواهای غیرآدمیانش جالب مينمايد.
نامجو نوعي شلختهخواني زيبا دارد كه تكان دهندهاست. آواهايي كه گاه يادآور آوازهاي پاكستانيست و گاه انسانهاي غارنشنين!. و لطف ديگر كارهاش همين استفاده از شعرهاي فخيم هزارساله است واستفاده نکردن از شعرهاي 15سانتي (كه البت در يك مورد استفاده كرده!)
بگذريم. موفق باشد. اينكه صداش به گوش خيليها نشسته و دوستش دارند مباركش باشد. حرفهاي عمل ميكند خب! اين آهنگش را كه گوش دادم تصنيف گنج نوشداروي صديق تعريف يادم آمد پس از صدسال كه توي نوار "فراق" خوانده بود در دستگاه راستپنجگاه و دل آدم را تكه تكه ميبرد. چون بودن حالِ بستان را اول تصنيف صداي دف بيژن كامكار نقاشي ميكرد و سازهاي كامكارها... شعرش را دوباره يادم آورد و باعث شد كه بگردم "فراق" را پيدا كنم و آنجا كه تعريف ميخواند، يا شيخ ميگفت: درمان درد سعدی؛ با دوست سازگاری...
چونست حال بستان ای باد نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بیقراری؟
ای گنج نوشدارو بر خستگان گذر کن؛
مرهم به دست و ما را مجروح میگذاری
یا خلوتی برآور یا برقعی فرو هل
ور نه به شکل شیرین شور از جهان برآری
هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد
چون بر شکوفه آید باران نوبهاری
عودست زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان؟ بنمای تا چه داری
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گلها چون گل میان خاری
وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو
این میکشد به زورم وآن میکشد به زاری
ور قید میگشایی وحشی نمیگریزد
در بند خوبرویان خوشتر که رستگاری
ز اول وفا نمودی چندان که دل ربودی
چون مهر سخت کردم سست آمدی بهیاری
عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کاین عمر طی نمودیم اندر امیدواری
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله مینگاری
هر درد را که بینی درمان و چارهای هست
درمان درد سعدی؛ با دوست سازگاری