این رود دست‌کار ِ فرهاد است...
Posted by Picasa
یک مرثیه‌ی بی عنوان
باید جالب باشد که آمدن و رفتن یک نفر چه‌قدر بتواند یک سیستم را متزلزل کند. این خاصیت سیستم‌های اداری‌دولتی‌ست آن‌هم در ایران‌ِ ما. یک سیستم مستقل هیچ‌وقت به ضررِ خود کار نمی‌کند. او باید هم مشتری خودش را راضی کند و هم برای ارزش‌های افزوده ی خودش فعالیت کند. اگر مجموعه‌ی یک نشریه را هم به صورت یک سیستمِ متشکل از فرآیندهای متنوع در نظر بگیریم تمام این حرف‌ها باید برای آن صدق کند. وقتی یک سیستم نگران پرداخت حقوق و دستمزد کارکنانش نباشد، وقتی به آینده‌ي کاری و رضایت مشتریانش فکر نکند، به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کند. حالا چه رئیسش موسوی باشد، چه قاسمی، و چه پاک‌آیین.
وقتی دیدم که چه‌طور بچه‌ها دارند وسایلشان را جمع می‌کنند، دیدم این سیستمِ ناقص غیرِ حرفه‌ای‌گری را حتی به تمامِ کارکنانش نیز تلقین می‌کند. ببینید : این یا این یا این یا ...

.....................................................

قطار داستانی از ریموند کارور
رادیونامه
از روزهایی که رادیو به عنوان قدرتمندترین رسانه یکه‌ناز بود خیلی می‌گذرد.توی تاریخ رسانه‌ای عالم روزی که اورسن‌ولز بزرگ با نمایش‌نامه‌ی مریخی‌اش امریکا را به هم ریخت فراموش‌ناشدنی‌ست. بعدتر رسانه‌های پر رنگ‌ و لعاب که آمدند این جادوی عجیب کارکرد محدودی پیدا کرد ولی هنوز جادوی صدایی که از یک قوطی بیرون می‌آید و تصور منبع‌ش به تخیل تو بستگی دارد به‌جای خودش باقی‌ست.
رادیو برای خودش کارکردهایی تراشیده. رادیوهای محلی که خیلی سریع به راه می‌افتند و یادم هست مثلا توی جریان زلزله‌ی بم. رادیوهای آن‌سوی مرزی. رادیوهای متنوع موج اف‌ام و.... فکر می‌کنم الآن بزرگ‌ترین مشتریان رادیو رانندگان باشند. مثل خودم که وقتی راننده هستم هیچ‌چیز به اندازه ی رادیو برایم راضی‌کننده نیست.
حالا چه شده که یک‌دفعه یاد "رادیو و کارکردهای آن" افتادی. یکی از این برنامه‌های رادیوهای چندگانه‌ی وطن عزیزمان ایران برنامه‌ی روی خط جوانی بود که دیروز تعطیل شد. روی خط جوانی را گاه‌گداری که می‌شننیدم میخ‌کوبم می‌کرد. تهور نویسندگانش در گفتن از ممنوعه‌ها، تبحر گوینده‌اش در اجراهای متهورانه! موسیقی‌های ممنوعه و خیلی‌چیزهای دیگر گاه به شک‌ می‌انداخت که این رادیوی ایران باشد. و سر آخر هم به‌ آخر رسید. برنامه ی انتهایی‌اش هم همان‌قدر جادویی بود که برنامه‌های دیگرش. برنامه‌ای زنده توی یک سالن که از رادیوی ایران هم پخش می‌شد. برای ما که عادت کرده‌ایم کارهای خاص را سریع و بی‌وقفه و بدون هیچ توضیحی کات کنیم این برنامه تا لحظه ی آخرش بر همان مرامش بود که بود.حالا من قصد تعریف و تمجید ندارم. علی‌الخصوص این‌که با فیزیک صداهای این برنامه اصلا خو نگرفتم و به نظرم بازی‌های فرشید منافی بود. صدای او که فقط به‌درد نقش‌های جدی و مجری‌گری صدا و سیمایی می‌خورد حالا تبدیل شده بود گاه به شوخی‌کردن‌های بی‌مزه ی یک آدم جدی. جا نیافتاد. کل برنامه هم به نظرم تقلیدی بود از برنامه‌ی عالی "چهارراه جوانی" آن‌جا دیگر واقعا آدم میخ‌کوب طنازی‌های فاطمه صداقتی می‌شد.
از این‌ها که بگذریم واقعا توی رسانه‌های این‌روزی ایران رادیو چیز دیگری‌ست. توی رادیوهای چندگانه‌مان چند برنامه‌ی عجیب خواستنی می‌توان یافت. برنامه های که ارضا کننده هستند. و حساسیت روی آن‌ها از حساسیت روی دیگر رسانه‌ها کم‌تر است. برنامه‌های بخش کتاب رادیو فرهنگ که کار رسول آبادیان و محسن حکیم‌معانی هستند برای کتاب‌دوستان که هیچ‌وقت از رسانه‌های سراسری برنامه‌ی جدی و خلاق در این‌باره ندیده‌ایم سورپرایز واقعی هستند. فقط نبود مجری حرفه‌ای حوزه ی کتاب نقص بزرگ این برنامه‌هاست. مجری‌هایی که هیچ درباب کتاب نمی‌دانند... یک برنامه ی استثنایی دیگر هم رادیو فرهنگ دارد به نام نیستان که روزهایی که مجلس شورای اسلامی تعطیل است می‌شود شنید. این برنامه‌ هم در قد و قواره‌ی رسانه ی ایرانی نیست. برنامه‌ای هرچند نه‌تماما فراگیر درباره ی موسیقی سنتی. یک برنامه‌ی فوق‌العاده هم اتفاقی شنیدم که مال سال‌های سال پیش است. اسمش را نمی‌دانم. ولی وقتی صدای جوانِ مهدی اخوان ثالث را از رادیو شنیدم میخ‌کوبم کرد. برنامه‌ای درباب شعر به مجری‌گری اخوان که هنوز صدایش جوان است و متن‌های نوشته را با شیرینی خاص و طنازی خاص‌ترش می‌گوید...

پ.ن: این‌که نامی از رادیوزمانه برده نشد به خاطر این بود که هنوز به خاطر ویژه‌گی خاص فایل‌های صوتیش هنوز نتونستم بشنومش