کوتاه‌ مثل آح!
يك
کوتاه مثل آح {1}

های با توام!
چشم‌م را گرفته‌ای؛ بانو! 1
دستم بگیر...


دو
بر سبزه‌هاي خاك
پروانه‌ايم ما
با طول عمر خويش
كوتاه مثل آه 2

سه
کوتاه‌تر از آه
توی چشم من نشسته بود
عکس تو هزار بارآه...
عشق بی‌دلیل
عینکم شکسته بود! 3

چاهار
86/6/6 تاريخ امروز خودش شعر است. در ساري‌ترين نقطه ي زمينم... و در رطوبت حلال اين روزها. گفتي: خوبي؟ گفت: آره خوبم. گفتي: قرارمون اين نبود ها! گفت: به قول استاد؛ آدم سنگين‌تره به خودش قول نده...

1 در برخي نسخ يابو آمده است
2 منصور اوجي
3 كتيبه

غلبه‌ی تایپو بر گرافیک

یک
هرچند مفلسم نپذیرم عقیق خرد
کان عقیقِ نادرِ ارزانم آرزوست

دو
رنگ کلمات زیر را تکرار نمایید: (5نمره)

سبز آبی نارنجی زرد خاکستری قرمز بنفش اخرایی سفید سیاه قرمز بنفش نارنجی خاکستری سفید زرد آبی سرخ لیمویی زرشکی قهوه‌ای خردلی آسمانی سیاه پسته‌ای گل‌بهی قرمز سربی پرتقالی

سه
استاد گفته بود که با یکی شرط‌ کرده هر روز یه پست بنویسه. دیروز گفتم: ما که کسی رو نداریم بهش قول بدیم، با خودمون شرط کردیم. خندید. بلند.

به ما که خیلی خوش می‌گذرد...
یک
تنگ‌ست بر او هر هفت فلک
چون می‌رود او در پیرهنم؟

دو
در بخشی از یکی از داستان‌های یک مجموعه‌داستان نوشته نشده، در یک لحظه‌ی عقیم؛ زن به مرد می‌گوید: «اگه منو دوست‌داری برام یه موبایل بخر» و مرد خوش‌حال از این‌که بالاخره می‌تواند دوست‌داشتن‌ش را اثبات کند...

سه
سه‌ساعت و نیم نشسته بودند تا درباره‌ی فصل بیست ‌و ششم کتاب ساختار و هرمنوتیک صحبت کنند. بعد از شش‌ساعت بحث بر سر معنای ساختار و بعد شکل و بعد تفاوت این‌دو و بعدتر و بعدتر تا سه ساعت تمام شد. برگه‌ها روی زمین دوستان.

چهار
طنز. مساله‌ای شده است این طنز. دو ساعت تمام. بعله دو ساعت خندیدیم به شعرهایی که طنز بودند و 90 درصد شعرها به مقولات مرغ و خروسی و قفل و کلیدی می‌پرداختند و روابط مشروع و نامشروع و مناسبات بین تمامی اشیای دوتایی عالم. طنز هم شده‌ست همین ظاهرا یا ظاهرن (الان دیدم این شکل تنوین هم راضی‌کننده‌است! آقای داریوش آشوری) و نکته‌ی جالب این‌که این اشعار تولیدات تنها دفتر طنز ایران است که علی علومی‌ش را دوست دارم. و تبختر تهوع‌آور دوستان را نه.

پنج
برخی تمام تلاش‌شان را می‌کنند که خوشحال باشند ولی نیستند و
بعضی‌ها بدون این‌که بخواهند خوشحال باشند خوش‌حال‌ند....

شش
یک مرداد تلخ دیگر تمام شد... بار اول هم مرداد بود یادم است... ده سال گذشته؟ گفتی که گذشته. قول دوست‌مان؛ مُردم از بُهت مرداد... حالا امرداد ، امرتات، امرتاته یا هر زهرمار تلخ دیگری. خاطرات مردادی به قول شیخ اجل شده‌ست؛ مُردار به آفتاب مُرداد...

بعضی‌ها و برخی‌ها
یک
بعضی‌ها برای این‌که دیگران آن‌ها را دوست بدارند، دست به هیچ کاری نمی‌زنند و با این حال همه آن‌ها را دوست دارند. عده‌ای دیگر برای این‌که دیگران آن‌ها را دوست بدارند دست به هرکاری می‌زنند ولی هیچ‌کس آن‌ها را دوست ندارد...
نویسنده: ؟

دو
دورنمات هميشه آدم را از مرگ نجات مي دهد یک کارآگاه پیر که نشسته و با درد معده‌اش سیر غذا می‌خورد. کارآگاه بیچاره تنها یک سال دیگر فرصت زندگی دارد ولی توی مقطع کتابی‌ی زندگی‌اش آن‌قدر تو را از مرگ نجات می‌دهد که تنهایی فطری‌ات که گاه با بودن همین‌طوری یکی پوشیده می‌شد را فراموش کنی و مثل برلاخ پیر سرشار از زندگی. دورنمات این پيره‌مرد خپل سوییسی همیشه تو را از مرگ نجات می‌دهد. وقتی که خوابت‌ می‌اید. توی سرمای برفی یک مرداد. می‌خواهی بخوابی‘ ولی توی گوشت می‌زند که؛ تو نباید بخوابی، می‌فهمی؟ نه‌باید!
دورنمات را باید خواند. قول و قاضی و جلادش و سوظن و خیلی‌های دیگر.
«نفس آدم وقتی بند می‌آد که به حرفای نویسنده‌ گوش میده»

سه
زندگی اینترنتی جدیدی با netvibes آغاز می‌شود؛ که می‌شود با سرگرم شدن در آن خیلی چیزها را فراموش کرد. همه‌ی لذت‌هایی که از اینترنت می‌شود برد را به شما پیشنهاد می‌کند. خوب است.

چهار
ذکر روزهای مردادی: ساده‌ست نوازش سگی ولگرد / دیدن این که چه‌گونه زیر غلطکی می‌رود / و گفتن این‌که سگ من نبود