بهاریه
ها! دیگر رد شدن از پل یک ثانیه‌ایِ گذر از فصلی به فصلِ دیگر علاج نیست ظاهرا. حالا که مرز فصل‌ها این‌طور قاطی‌شده که زمستانِ نداشته‌مان، بی‌هوا از روی بهار پریده وسط تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی و بوهای بهاری‌مان قاطی شده با بوی تخمیرِ سبزه‌های هنوز از خاک‌ درنیامده‌ی سوخته. ها! دیگر همین‌است. فصلی باقی نمانده. کنون که لاله برافروخت آتشِ نمرود.


بهاریه‌ی امسال یکی از این‌ گزینه‌هاست:

I
حلول ِ هزار و سیصد و هشتاد و نه ِ هجرانی

تو رفتی و انسان
نخستین ساعت ِ بی‌تو بودن را
در سفر ِ هجران نوشت.
تو رفتی و
زمان آغاز شد،
عدد آغاز شد،
و شمردن آغاز شد.
و انسان
آداب ِ فراق را آموخت.
عليرضا روشن - اسفند ۸۸
 
II
هر دم دردی، از پیِ دردی، ای سال!
با این دلِ ناتوان چه کردی، ای سال!
رفتی و گذشتنِ تو یک عمر گذشت
صد سال سیاه برنگردی ای سال!
قیصر امین‌پور – اسفند ۷۸

 III
عالم چهار فصل‌ست؛ فصلی، خلافِ فصلی
با جنگِ چار دشمن هرگز قرار ماند؟
پیش‌آ بهار خوبی؛ تو اصلِ فصل‌هایی
تا فصل‌ها بسوزد؛ جمله بهار ماند.
مولانا