تاخیر در تخدیر
I

با لفظ «کردن» و «آوردن» مستعمل است. با لفظ «انداختن» و «کردن» و «شدن» مصدر مرکب آيد، اين لفظ در عربي مصدر است اما در فارسي هم مصدر استعمال شود و هم اسم جامد. واپس افکندن . سپس گذاشتن . واپس گذاشتن . واپس بردن . تعقيب و تعويق.

و در آن تقديم و تاخير صورت نبندد.
کليله و دمنه
وعده‌ی تاخير به سر نامده
لعبتي از پرده به در نامده
نظامي
گر جان طلبد حبيب عشاق نه صبر روا بود نه تاخير.
سعدي
امثال: در تاخير آفت‌ها است؛ في‌التاخير آفات

روزبازار جواني چند روزي بيش نيست
نقد را باش اي پسر کآفت بود تاخير را.
سعدي
به‌فتراک ار همي بندي خدا را زود صيدم کن
که آفت‌هاست در تاخير و طالب را زيان دارد.
حافظ

II
تاخیر، تاخیر به عقب انداختن کاری‌ست یا چیزی یا خاطره‌ای یا کلمه‌ای یا حرفی. این که مثلا دوستش داری را آن‌قدر عقب بیاندازی تا؛ یا این‌که گفتن آرزویت را به غول چراغ جادو، یا خواب‌های ندیده‌ات را؛ یا تاخیر در گرفتن عکست کنار اطلسی‌هایی که می‌پژمرند، یا خواب عصرگاهی در هزار آینه‌ی شش‌گوش کاشی.
به عقب‌انداختن باران
تاخیر در تکميل و راه اندازي نيروگاه اتمي بوشهر
به عقب‌انداختن بازپرداخت وام بانکی
تاخیر پروازهای هواپیمایی
تاخیر در پروازهای روحانی

III
خیلی وقت‌ها که با آن نرم‌افزارهای برنامه‌نویسی کذایی باید مثلا پروژه‌ی یک درس را تحویل می‌دادیم و هرچه می‌کردیم جواب‌های نرم‌افزار درست در نمی‌‌آمد؛ می‌آمدیم جواب‌های مساله را در دل نرم‌آفزار می‌گذاشتیم و بعد وقت اجرا یک زمان تاخیر با یک گیج صفر تا صددرصد می‌گذاشتیم توی نرم‌افزار که مثلا؛ مساله سخت است و منِ کامپیوتر دارم فکر می‌کنم!
این Delay همان ژست تفکری‌ست که وقتی جواب مساله را پیدا نمی‌کنیم به خودمان می‌گیریم و بعد جواب‌های از پیش معلوم را روایت می‌کنیم. ای !


IIII
اسم احمدرضا احمدی یاد دو چیز می‌اندازد؛ یکی بی‌حالی صدایش در دکلمه‌ی شعر و دیگری نامه‌ای که پست‌مدرنیستان دیارش وقتی که به زادگاهش دعوتش کرده‌بودند و حالشان را گرفته بود که؛ بروید کتاب بخوانید و این بچه‌بازی‌ها را کنار بگذارید، براش نوشته‌بودند؛ «آقای احمدی؛ اخوان‌ثالث دوم نشوید ها!»
شعر احمدرضا احمدی شعر نیست. داستان است. و تنها بعضی‌هاش حال می‌دهد؛ می‌چسبد. تو می‌گویی نه؟ بخوان؛

دست تو
چه‌قدر تاخیر دارد
وقتی که چای گرم می‌شود
و تو
چای سرد را تعارف می‌کنی

دو سه ماه دیگر این اطلسی که تو کاشته‌ای گل می‌دهد
من به ساعت نگاه می‌کنم؛ تو می‌میری
شمع روشن را به اتاق آوردند
اطلسی گل داده است
قطار در سپیده‌دم کنار اطلسی منتظر تو در باد ایستاده است
گل اطلسی بر سینه‌ی تو بود وقتی تو را برای دفن می بردند
هنگامی که تو مرده بودی، آدم به گل خفته بود
هنگامی که تو مرده بودی، یاران به عشق و عطر مانده بودند
همه‌ی ما را دعوت کردند تا در آن عکس یادگاری باشیم. عکاس سراغ تو را گرفت
من بودم
تو نبودی
تو مرده بودی
عکاس از همه‌ی ما بدون تو عکس یادگاری گرفت عکس را چاپ کردند؛ آوردند؛ در همه‌ی عکس فقط یک شاخه اطلسی و دو دست از جوانی تو در شهرستان دیده می‌شد
ما همه در عکس سیاه بودیم

احمدرضا احمدی
سپس از سه روز
I
عشق | داستان کوتآه

احمدرضا تخشید


«.... سه روز هوا ابري بود و بعد باران باريد. شروع كردم به قدم زدن زير باران. كبوتري لب ديوار نشسته بود. بعد دويدم. بعد ديدم نمي‌توانم. نشستم. بعد ناگهان باد وزيد. نگاه كردم كبوتر نبود. گريه‌ام گرفت.»
- همين بود. امکان چاپش هست؟
- نفهميدم چي نوشته بوديد. به چه اسمي چاپ كنيم؟
- مي‌تونيد بگيد شعره يا داستان؛ يا هر چه خود شما بگيد.
- معذرت مي‌خوام مثل اين‌كه نوشتن رو بيش از اندازه ساده فرض كرده‌ايد. اصلا اين رو بر چه مبنايي نوشته‌ايد؟
- بر مبناي دلمون.
- ولي به نظر چيز به‌درد بخوري نمي‌آد.
- حتما متوجه نشديد.
- با من نبايد اين‌طور صحبت كنيد... چي بگم... اشكال نداره خودتان بفرماييد چي بود.
- گفتم که؛ سه روز هوا ابري بود. اول ابرها كم بودند بعد جمع شدن روي هم و آسمون رو تيره و تار كردند. هي دلم مي‌جوشيد. مي‌خواستم از اتاق بزنم بيرون ولي صبر كردم. بعد كه ابرها كاملا متراكم شدند و هيچ جايي براي هيچ ابري نماند شروع كردند به باريدن. آرام كه مي‌باريدند مشغول قدم زدن شدم. يك كبوتر نشسته بود لب ديوار. باران مي‌خورد به صورتم و احساس شعف مي‌كردم. مثل اين كه دستي نوازشم مي‌كرد. بعد كم‌كم باران شدت گرفت. شروع كردم به دويدن. كبوتر هنوز لب ديوار نشسته بود. بعد باران خيلي شدت گرفت. باز دلم شروع كرد به جوشيدن. ديدم ديگر امكان ندارد بتوانم بروم. نشستم. بعد كه سراپام خيس شد ناگهان باد وزيدن گرفت. ترسيدم....
- چرا باد وزيدن گرفت؟ مي‌‌خواست ابرها رو ببره؟
- خودم هم نمي‌دونم چرا ... بالاخره باد بايد بوزه... مگر نه؟!... فقط مي‌دونم روي زمين مي‌وزيد و كاري به ابرها نداشت. درخت‌ها را به شدت تكان مي‌داد و برگ‌ها را از شاخه‌ها جدا مي‌كرد و مي‌پراكند تو هوا و باران را با قدرت مي‌كوباند به صورتم. نگاه كردم، كبوتر نبود. احساس عجيبي بهم دست داد. خواستم بلند شوم و بدوم ديدم نمي‌توانم. زدم زير گريه.
- هنوز هم فكر مي‌كنم به‌درد چاپ نمي‌خوره. معلوم نيست چي نوشتيد.
- واقعا متوجه نشديد؟... به اين سادگي. حتما دقت نكرديد. اگر امكان داره دوباره گوش كنيد:
«...سه روز هوا ابري بود...»

II
از سرنوشت قصه‌ی فوق خبری در دست نیست. طبق آخرین اخبار سپس از سه روز هوا آفتابی شد و ...

III
شاید می‌زند؛ با این شور ریز که مدام می‌ریزد از ساق‌ها و بی‌هوا مثل بارانی معکوس تا قفس سینه. مثل خوابی که در سرما روی عصب‌ها می‌لمد. شاید دل‌شور می‌زند، شاید هاشور می‌زند.
شاید دل‌شوره است که دل را می‌شوید.
ببر و برف
I
شعرها توی ابرها هستند، اما درون ابر تندر هم وجود دارد. شاعران با خشونت شارژ می‌شوند و در جیب‌هاشان طوفان حمل می‌کنند.

از ترشحات آقای ویکتور هوگو به‌نقل از دوست عزیز آقای روبرتو بنینی و با تشکر از ایشان برای فیلم «ببر و برف»

II
.
تحرک متروک
بعضی از شعرهای برخی از شاعران از برخی دیگر از شعرهای بعضی از شاعران خوب‌تر هستند. البته اگر ویرایش شوند؛ البت اگر جابه‌جا شوند.

با کاروان من
-تحرک متروک-
صحرا مجال صحبت بود
و کاروان که فرصت اندیشه را
از صحنه‌ی نمک‌زار
بر می‌گرفت
پیمانه‌های سرخ عطش را
با خواب باستانی کاریز
پر می‌کرد
ما از میان استراحت شرقی می‌رفتیم
پستان‌های بی‌شیر مادران
با دکمه‌هایی از شیر
شب را به جاده‌های شیری می‌دادند
و چشم‌های خسته‌ی مردان
بر کهکشان
شروع شن‌ها
جاری بود
بر‌گرد ای تحرک متروک
این‌جا نه ابر‌، نه گذر باد
دیر‌ی‌ست تا معاش نبات را
پیغامی از سواحل تبخیر نیست
و سرنوشت آب
در سفره‌های زیرزمینی
تقطیر آسمان را از یاد برده است

یدالله رویایی