زمستانمان...
I
زمستان ما، روی هرچه بهار را، کم کرده...

II
مرثیه‌ای برای آقای ملایم...
همان‌طور توی خودش کز می‌کرد -اگر بود- و می‌گفت: ول کنید... حالا چه بشود... بعد -اگر بود- کاغذ مچاله‌شده‌اش را از جیبش بیرون می‌کشید و می‌گفت: اینم یه قصه‌ی دیگه... مرد یواش ما آرام می‌رفت و می‌آمد. پیرت در می‌آمد تا به صدایش بیاوری. حالا که رضای زنگی‌آبادی داشت «این‌همه‌دیر»ش را در می‌آورد، آن لبخند کجش که به عالم و آدم بود رو به‌خودش نشانه رفته بود. آن‌قدر که نایستاد تا ببیند داستان‌هاش را می‌خوانند. اگر بود... خوب بود.
هنوز هست. همان پای‌پیاده‌مردی‌ست که آرام می‌آید و آرام می‌نشیند و آرام صحبت می‌کند و قصه‌اش را می‌خواند و آرام می‌رود دوباره توی همان کوچه‌ی بن‌بست؛ توی اتاق پر از کتابش و کنار کامپیوترِ روی زمینش می‌نشیند و همان‌طور کزکرده دوباره قصه می‌نویسد. هنوز می‌نویسد...

III
زمستانمان
روی هرچه پاییز را
سپید کرده.


خوکردگی
I
حالا که شما ظاهرا در حال حاضر زندگی می‌کنید؛ ما باطنا در حال غایب مانده‌ایم. ظاهر و باطن‌، داریم می‌بینیم. زندگی در حال حاضری که شما دارید برای ما قابل نیست. اصلا قابل درک نیست. حال غایب هم حالی‌ دارد برای خودش.

II
-«پنجره داری نزدیکت؟ یکی داره سرِ درختای ما قند می‌سابه!»
-«این‌جا همه‌ش آبه، دست و بالمون نوچ شده بس‌که آب‌قند ریختن رو سرمون...»

III
درست آخر قصه‌ی غوکی که مار بچه‌هایش را می‌خورد و برای راهنمایی نجات رفت پیش باخه و باخه گفت: برو از خانه‌ی مار تا خانه‌ی راسو صفی از ماهی بیانداز تا راسو دنبال ماهی‌ها بیاید و سر آخر به خانه‌ی مار برسد و کلکش را بکند، درست همان‌جا که راسو روز بعد از این‌که کلک مار را کند بر همان مسیر قبلی دنبال بوی ماهی‌ها راه افتاد و «ماهی نيافت، غوک را با بچگان جمله بخورد»؛ نوشته است: «که خوکردگی بتر از عاشقی‌ست»؛ پیر هر دوتاشان بسوزد. عاشقی بدتر از آمختگی، آمختگی بدتر از عاشقی. نه؛ آمختگی پیرسوزتر است. پیرش بسوزد.

استکشاف عتایق
I
کشف دوباره‌ی کتاب‌خانه کشف عتیقی‌ست. مزه‌ی عجیبی می‌دهد روزی دو سه‌ساعت توی‌قرایت‌خانه‌ی یک کتابخانه‌ی عتیق‌ سر کردن کتاب‌خانه‌ای که پشم‌ریس‌خانه بوده و حالا گنبدهای آجری‌اش بوی کتاب می‌دهند. دوسه‌ساعت فراق از عالم مزه‌ی خاصی می‌دهد.
کشف عتیقی‌ست مزه‌ی دوباره‌ی چای‌آلبالو. مزه‌ی گم‌شده‌ی سرخی، میان ترش و شیرین. کشف عتیقی‌ست مزه‌ی کلیله و دمنه؛ مزه‌ی قصه، صدای تار داریوش طلایی.
چه‌قدر کشف عتیق مانده برای مرتکب شدن!

II
به سطر سوم این متن که برسید باید بر جای بلندتری بایستید تا بتوانید ماجرای درون ماشین را ببینید...