خوکردگی
I
حالا که شما ظاهرا در حال حاضر زندگی می‌کنید؛ ما باطنا در حال غایب مانده‌ایم. ظاهر و باطن‌، داریم می‌بینیم. زندگی در حال حاضری که شما دارید برای ما قابل نیست. اصلا قابل درک نیست. حال غایب هم حالی‌ دارد برای خودش.

II
-«پنجره داری نزدیکت؟ یکی داره سرِ درختای ما قند می‌سابه!»
-«این‌جا همه‌ش آبه، دست و بالمون نوچ شده بس‌که آب‌قند ریختن رو سرمون...»

III
درست آخر قصه‌ی غوکی که مار بچه‌هایش را می‌خورد و برای راهنمایی نجات رفت پیش باخه و باخه گفت: برو از خانه‌ی مار تا خانه‌ی راسو صفی از ماهی بیانداز تا راسو دنبال ماهی‌ها بیاید و سر آخر به خانه‌ی مار برسد و کلکش را بکند، درست همان‌جا که راسو روز بعد از این‌که کلک مار را کند بر همان مسیر قبلی دنبال بوی ماهی‌ها راه افتاد و «ماهی نيافت، غوک را با بچگان جمله بخورد»؛ نوشته است: «که خوکردگی بتر از عاشقی‌ست»؛ پیر هر دوتاشان بسوزد. عاشقی بدتر از آمختگی، آمختگی بدتر از عاشقی. نه؛ آمختگی پیرسوزتر است. پیرش بسوزد.

8 Comments:
Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
ما هم چشممان با شماست! عیدی می‌خوایم حضرت آقا!

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
وقتی به دیدنت عادت کنم
به بودنت و شنیدنت ...
شکنجه های روز های دوری
فراموشم خواهم شد
باید بگذرم
پیش از آنکه عادت نگذارد فراموشت کنم
زندگی من سراسر
گذشتن بوده است
از
تو
خودم
و
همه ی آنچه که میتوانست باشد....

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
اوه چه قدر ناشناس! اینم یکی دیگه!
ولی خداییش خوکردگی بتر (حالا بهتر یا بدتر؟!!) از عاشقی ست!

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
عیدتام مبارک

Blogger Unknown گفته‌ست؛
مگر شما چند بار روی سرتان قند سابیدن ؟

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
salam khoshhal mishavam sari bezanid va nazarf bedahid

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
من آنم که رستم جهان را گرفت

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
سلام...