سوای اینکه این متن پایین را که نوشته و دربارهی که نوشته و کجا چاپکرده یا به چه منظوری نوشته و یا اینکه محتوایش خوب و مورد اقبال است یا اینکه موضوع را خوب منتقل کرده یا نه یا اینکه «پائولو کوئیلو» با «پائولو کوئلیو » اساسا فرق میکند یا نه؛ متن متن خوبیست.
هزار کلمه دربارهی گلشیریگنج و گوهر کِی میان خانههاست گنجها پیوسته در ویرانههاست در یکی از شبهای خردادماه سال هزار و سیصد و هفتاد و نُه، پائولو کوئیلو (کوئلیو) نویسندهی مشهور و متوسطِ آمریکای لاتینی، مهمانِ ایرانیها بود و ضیافتِ شامی به افتخار او در کاخ نیاوران تدارک دیده بودند. خیلیها را دعوت کرده بودند. حتی براي من هم کارتِ دعوت آمد: دیدار با پائولو کوئیلو (کوئلیو) در کاخِ نیاوران به صرف شام.
کوئیلو(کوئلیو) متولد سال 1947 ریودوژانیرو برزیل است. کشوری که فوتبالش مهمتر از ادبیاتش است. در مقدمهی یکی از کتابهایش آمده است که او در خانوادهای نیمهمرفه از پدری مهندس و مادری عمیقاً مذهبی به دنیا آمد. والدینش او را در کالج ژزوئیتها نامنویسی کردند، کالجی که به سختگیری شهرت داشت. پائولو در آنجا انضباط و تحمل سختی را فرا گرفت اما ایمان مسیحیاش را از دست داد. بعدها به دانشکدهی حقوق رفت اما خیلی زود آن را رها کرد. علاقهی شدیدش به هنر موجب شد تا به خواستِ پدر و مادرش سهبار در بیمارستان روانی بستری شود. ولی او عاقبت از آنجا گریخت. بعد به مارکس و انگلس و چهگوارا علاقهمند شد و در تظاهراتهاي خیابانی فعالانه شرکت کرد. همزمان با این تغییر و تحولات، او دچار بحرانی معنوی شد که بیایمانیاش را زیر سوال میبُرد. از این رو به جستجوی تجربیات معنوی تازهای پرداخت: به مواد مخدر و توهمزا و به فرقههای متعدد رو آورد و تمام قارهی آمریکای لاتین را در جستجوی گامهای کارلوس کاستاندا طی کرد و با جادوگران گوناگون آشنا شد. سپس به انگلستان رفت و در آنجا به نوشتن ماجراهای زندگیاش پرداخت. این کار یک سال وقت او را گرفت تا اینکه روزی دستنوشتهاش را در یک کافهرستوران جا گذاشت. او پس از سه ازدواج ناموفق در سال 1981 با کریستینا ازدواج کرد. کوئیلو (کوئلیو) در سن سیوچهارسالگی ایمان کاتولیکیاش را باز یافت؛ ایمانی که سالها پیش از دست داده بود. آنگاه به سفر هفتصدکیلومتری در جاده سنژاکدوکمپوستل پرداخت، راهی را که زائران بیشماری در قرون وسطی طی کرده بودند. از این سفر، که به نوعی سیر و سلوک میمانست، نخستین متن ادبی او به نام «زائر کمپوستل» پدید آمد. کتاب «کیمیاگر» را پس از آن نوشت و سپس کتابهای دیگر و دیگرترش را. «کیمیاگر» حکایت چوپانی است به نام سانتیگو که شبی در ویرانهای به خواب میرود و در خواب نشانههایی از گنجی پنهان به او داده میشود. او به جستوجوی گنج، سفری را آغاز میکند و در نهایت گنج را در همان ویرانه مییابد. البته نظیر این مضمون به کرّّات در ادبیات ایران آمده است؛ مثلاً در اشعار مولانا عین همین داستان به چشم میخورد. کتابهای کوئیلو(کوئلیو) در ایران طرفداران زیادی دارد و بسیار پُرفروش است؛ با چاپهای متعدد و قطعهای کوچک و بزرگ و نفیس. کوئیلو(کوئلیو) میگوید که برای سهبار زندگی بعدی هم به اندازهی کافی پول دارد ولی ترجیح میدهد که سالی چهارصد هزار دلار حق تألیفی را که دریافت میکند خرج بنیادی کند که به نام خودش است و همسرش کریستینا آن را اداره میکند.
آن شب گویا ضیافت باشکوهی برقرار شده بود. خیلیها آمده بودند. وزیر ارشاد وقت هم بوده. مهمانها کوئیلو(کوئلیو) را که دیدهاند حتماً برایش کف زدهاند و او همانطور که لیوان نوشابهاش دستش بوده در باغ قدم میزده و با بعضيها دست ميداده....
آن شب گلشیری در بیمارستان ایران مهر در کُما بود.
آنچه تو گنجش توهم میکنی زان توهم، گنج را گُم میکنی
آدرس: شهروند امروز هفتهی اول تیرماه 87 بخش ویژهی گلشیری حسین مرتضاییان آبکنار
........................................
پ.ن1