پاره پاره
«آن گاه شمس قامت بلندو باریک خود را راست می‌کند و با لحنی خشک می‌پرسد:« کدام یک بزرگ‌ترند؟ بایزید یا پیغمبر؟»


لبخند می‌زد و می‌گفت: هر شب خوابت را می‌بینیم! و من می‌رفتم کنار تو، توی آن گالری کنار آن تابلوی «آن» زنک می‌ایستادم و خواب‌های قاب‌شده‌اش را می‌دیدم....


مرد آن‌گاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست...
3 Comments:
Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
و مولانا شمس را به خانه ی خودبرد و تا چهل روز با او تنها بود و به هیچ کس اجازه ی ورود نداد...

بشکن سکوت خلوتم...

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
hey horoof! migan derakht harchi porbar tar mishe chy mishe pesare gol?!

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
البته این وسط تکلیف خانوم ها مشخص نیست که کی آگاه می‌ شوند!