«اول از همهمان جلوتر باش،
برف كه آمد بايست
تا خوابت نگيرد»
اول از همه جلوتر بودم
تا با باد آمدي
خوابم گرفت وقتي نشستي
و ماه تازه اول شب بود.
«بعد راه بيافت
تا خواب از سرت بپرد
ماه را خواهي ديد كه گرد و بزرگ ايستاده است؛
تو نايست»
صداي برگها بود
كه زير پاي زمين خرد ميشدند
برخاسته بودي
كه خواب از سرم پريد
و فانوس در ابتداي خاموشي بود.
«راه را ادامه بده
تا خوابت نبرد،
بعد ...»
خواب بودم
تو رفته بودي
و
باد ميآمد.
برچسبها: خاطرات, شعریات