غزلي از ماضی تا هنوز

«اول از همه‌‌مان جلوتر باش،
برف كه آمد بايست
تا خوابت نگيرد»

اول از همه جلوتر بودم
تا با باد آمدي
خوابم گرفت وقتي نشستي
و ماه تازه اول شب بود.

«بعد راه بيافت
تا خواب از سرت بپرد
ماه را خواهي ديد كه گرد و بزرگ ايستاده است؛
تو نايست»

صداي برگ‌ها بود
كه زير پاي زمين خرد مي‌شدند
برخاسته بودي
كه خواب از سرم پريد
و فانوس در ابتداي خاموشي بود.

«راه را ادامه بده
تا خوابت نبرد،
بعد ...»

خواب بودم
تو رفته بودي
و
باد مي‌آمد.

برچسب‌ها: ,