به ما که خیلی خوش می‌گذرد...
یک
تنگ‌ست بر او هر هفت فلک
چون می‌رود او در پیرهنم؟

دو
در بخشی از یکی از داستان‌های یک مجموعه‌داستان نوشته نشده، در یک لحظه‌ی عقیم؛ زن به مرد می‌گوید: «اگه منو دوست‌داری برام یه موبایل بخر» و مرد خوش‌حال از این‌که بالاخره می‌تواند دوست‌داشتن‌ش را اثبات کند...

سه
سه‌ساعت و نیم نشسته بودند تا درباره‌ی فصل بیست ‌و ششم کتاب ساختار و هرمنوتیک صحبت کنند. بعد از شش‌ساعت بحث بر سر معنای ساختار و بعد شکل و بعد تفاوت این‌دو و بعدتر و بعدتر تا سه ساعت تمام شد. برگه‌ها روی زمین دوستان.

چهار
طنز. مساله‌ای شده است این طنز. دو ساعت تمام. بعله دو ساعت خندیدیم به شعرهایی که طنز بودند و 90 درصد شعرها به مقولات مرغ و خروسی و قفل و کلیدی می‌پرداختند و روابط مشروع و نامشروع و مناسبات بین تمامی اشیای دوتایی عالم. طنز هم شده‌ست همین ظاهرا یا ظاهرن (الان دیدم این شکل تنوین هم راضی‌کننده‌است! آقای داریوش آشوری) و نکته‌ی جالب این‌که این اشعار تولیدات تنها دفتر طنز ایران است که علی علومی‌ش را دوست دارم. و تبختر تهوع‌آور دوستان را نه.

پنج
برخی تمام تلاش‌شان را می‌کنند که خوشحال باشند ولی نیستند و
بعضی‌ها بدون این‌که بخواهند خوشحال باشند خوش‌حال‌ند....

شش
یک مرداد تلخ دیگر تمام شد... بار اول هم مرداد بود یادم است... ده سال گذشته؟ گفتی که گذشته. قول دوست‌مان؛ مُردم از بُهت مرداد... حالا امرداد ، امرتات، امرتاته یا هر زهرمار تلخ دیگری. خاطرات مردادی به قول شیخ اجل شده‌ست؛ مُردار به آفتاب مُرداد...

1 Comments:
Blogger بوصالح گفته‌ست؛
darbare poor mohsen va yeki dege neveshtam beya bekhon aziz