I
هوم ... ما که بهبوی نافهای کآخر صبا زآن طره بگشاید، یا نگشاید؛ اینهمه راه آمدهایم، بهانهها را از دست نمیدهیم. قانع زخیالی زتو هستیم چو حافظ، حالا گداهمتیم یا نه؛ مال خودمان است، اختیارش را داریم. دلمان خوش است به این سهم از بودن. همین خیال روی تو که در کارگاه دیده کشیدیم ز گلستان جهان ما را بس!
باشد گلستان ما هم همین بود و دلخوشیم .کوچک و بزرگش را من تعریف می کنم.دیگران هم بکنند ان چه مسیحا میکرد؟
می دونم ربطی نداره