حافظ‌گزیدگی
I
هوم ... ما که به‌بوی نافه‌ای کآخر صبا زآن طره بگشاید، یا نگشاید؛ این‌همه راه آمده‌ایم، بهانه‌ها را از دست نمی‌دهیم. قانع زخیالی زتو هستیم چو حافظ، حالا گداهمتیم یا نه؛ مال خودمان است، اختیارش را داریم. دلمان خوش است به این سهم از بودن. همین خیال روی تو که در کارگاه دیده کشیدیم ز گلستان جهان ما را بس!
5 Comments:
Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
روزی ز سر سنگ عقابی به کجا چنین شتا - بان هم بانهای قدیم که از سرو کولش که بالا می رفتی تازه طره ناگشوده بود و میرسیدی کوچه معشوق که باید حواست را جمع میکردی که دچار سر شکستگی نشوی .تازه اختیاری هم نبود که اگر بود در بی اختیاری ما بود که دلمان در آن ظهر های گرم مثل کنجشک اشی مشی میزد تا خودمان را به در کارگاه برسانیم ،دلخوش به دیدنی ،حتی از فاصله ای استعاره معنا .
باشد گلستان ما هم همین بود و دلخوشیم .کوچک و بزرگش را من تعریف می کنم.دیگران هم بکنند ان چه مسیحا میکرد؟

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
من که کلا با سعدی بیشتر حال می کنم
می دونم ربطی نداره

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
آدمی زاد گاهی وقت ها دچار چه چیز گزیدگی هایی که نمی شود.

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
تا کی باید آویزان باشیم؟

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
آدمیزاد است دیگر، گاهی حافظ را هم گز می کند!