I
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر میکنند...
II
ندا آمد که: «ای رابعه! فقر، خشکسال قهرِ ماست که بر راه مردان نهادهایم. چون سر یک موی بیش نمانده باشد که به حضرت وصال ما خواهد رسید، کار برگردد و به فراق بدل شود. و تو هنوز در هفتاد حجابی از روزگار خود. تا از تحت این همه بیرون نیایی و قدم در راه ما ننهی و این هفتاد مقام نگذاری، حدیثِ فقر ما نتوانی کرد و اگر نه برنگر!»
رابعه برنگریست. دریایی خون دید در هوا معلّق. هاتفی آواز داد که: «خون دل عاشقان ماست که به طلب وصال ما آمدهاند و در منزل اوّل فرو شدهاند، که نام و نشان ایشان در دو عالم از هیچ مقام بر نیامد» رابعه گفت: «یا ربّالعزّة! یک صفت از دولت ایشان به من نمای» در حال عذر زنانش پیدا شد. هاتفی آواز داد که: «مقام اوّل ایشان این است که هفت سال به پهلو روند، تا در راه ما کلوخی را زیارت کنند، چون نزدیک آن کلوخ رسند، هم به علّت ایشان، راه به ایشان فرو بندند»
تذکرهالاولیای عطار
قبول دارید که اینهمه کلمه و تعبیر و تصویر زیبا توی قالبی شبیه غزل زیباتر مینشینند؟"
2-"دیدید میشود. مثنوی بدون ضرب کلمات و آن بحر تکراری متقارب. چه ظرفیت غریبی دارد این قالب!"
نمیدانم کدامشان به حص شما نزدیک تر است.
مسئله قالب شعر نیست...شعر راگم کرده ام. شما نیافنیدش؟
مرا ببخشید، نباید تحلیل میکردم.سلامت و بهروز باشید.
و جالب می دونی چیه : و ما همجنان دوره می کنیم شب را و روز را ، هنوز را
استاد ما دعاگوییم شما ما رو مورد مرحمت قرار نمی دین . هر چند که باز در بزرگواری پیش دستی کردین . صد البته معرفت هم از بزرگان نازل می شه . بهتون حتما سر می زنم . به هر حال همه یه جایی توی اونجا آباد گم شدیم برادر. بهروز کاظمی