تخم بربط
I
راندن توی جاده‌های شرقی‌غربی با راندن در جاده‌های شمالی‌جنوبی بارها و بارها توفیر دارد. توی جاده‌های شرقی‌غربی تو به سمت افق می‌روی. رو به طلوع یا رو به غروب. خورشید پشت سرت است یا ماه، روبه‌رویت است یا ماه. توی جاده‌های شرقی‌غربی تو گم نمی‌شوی هیچ‌وقت.
مناظر غریب همیشه این‌طرف دنیایند. غرایب دنیا، خاطرات باستانی. روباهی اگر از روشنایی چراغی فرار می‌کند، زاغی که بالای سری می‌پرد... نسیم گیجی که تلوتلو می‌خورد و می رود... پاییز قاطی‌شده‌ای اگر کنار جاده ریخته، بوی سایر محبوبه‌ی شبی که توی رواق شیخ آبی پیچیده دم مغربی و نشان همراهانت می‌دهی که این است... تنگ الله‌واکبری که این‌دفعه دوبار دربازه‌ی ورودت می‌شود.
II
از عهدِ خردکی این داعی را واقعه‌ای عجیب افتاده بود، کسی از حال داعی واقف نِی، پدر من از من واقف نِی، می‌گفت: تو اولا دیوانه نیستی، نمی‌دانم چه روش داری، تربیت ریاضت هم نیست، و فلان نیست ...
گفتم: یک سخن از من بشنو، تو با من چنانی که تخم بط را زیر مرغ خانگی نهادند، پرورد و بط‌‌‌بچگان برون آورد؛ بط‌بچگان کلان‌ترک شدند، با مادر به لب جو آمدند، در آب درآمدند. مادرشان مرغ خانگی است، لب لب جو می‌رود، امکان درآمدن در آب نِی. اکنون ای پدر! من دریا می‌بینم مرکب من شده است، و وطن و حال من این‌ست. اگر تو از منی یا من از توام، درآ در این دریا؛ و اگر نه برو بر مرغان خانگی و این تورا آویختن است.
شمس
1 Comments:
Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
سلام رفیق
با معرفی و ترجمه ی شعری از کلودیا امرسون به روزم... باشی و به تر!