تاریخ‌مصرف تاریخ
صبح آمده‌است.
تو رفته‌ای؛
عشق‌آمده است.

تو نیستی.
چه می‌شود کرد،
رنگ دیوار به پرده‌ها نمی‌خورد؛
رنگ قالی به هیچ‌کدام...

بیش از آن‌که شعر طاهره صفارزاده به‌یاد کسی باشد نامش به‌یاد این او آن است. شاید نگاه او به‌شعر این‌طوری‌اش کرده. یک مصاحبه‌ی جان‌داری دارد با محمد حقوقی که خیلی چیزها را روشن می‌کند. شاید خودش می‌خواهد شعرش شخصی نباشد و شعری این‌چنین توسط مردم زمزمه نخواهد ‌شد. شاید به‌عمد شعرش را در درجه‌ی دوم اهمیت می‌گذارد. رفتن به تاریخ ادبیات شاید برای او اهمیت زیادی ندارد. می‌خواهد مورخ باشد. باید دید تاریخ‌مصرف تاریخ او چه‌قدر است...

پ.ن البته این شعر بالا استثناست. نقض غرض نشود.
2 Comments:
Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
hola
http://pescaenourense.blogspot.com/

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
ایمان بیداد
به عهدی داد
روح فریب ام ، بی تو ... بی تو
قانون گردابم ، سرابم ، نقش آبم
بی تو ... بی تو
بی ایمنی ، شوریدگی ، در قعر خوابم
ای بی تو من بی خویش ، بی خویشتن ، بی کیش
خاری هدف گم کرده در دهلیز بادم
بی تو ... بی تو
طیف غباری خفته بر دریای شن زار
خون شب ام
هذیان تب آلود دردم ، بی تو
بی تو
رمز سکوت ام
راز بهت ام
رنگ یادم
بی تو ... بی تو
ی تو ، بی تو
از زندگی بیزار
تا مرگ راهی نیست ، بی تو
ای بی من و در من
بی من تو هم آنی و اینی
ای بی تو من گرداب و یرانی
قانون بی رحم پریشانی
چنینی ؟
بدرود ، بدرود
این اشک و هق هق گریه مردی پشیمان نیست
مردان نسل ما
با گریه می خندند ، بی تو
ای بی تو من ، بی من
ایا تو هم اینگونه می خندی ؟
با گریه خندیدن نه آسان است
بی تو