I
در بمترین شهر جهان جز به خواب نمیآیی. صدای زیر نخلت که پر میکند حافظهی هوش از سررفتهی مخمور بیتاب را.
در بمترین شهر جهان به خواب میآیی لااقل. میآیی لااقل.
از سرچشمهی ماه تا بمترین شهر جهان. توی خواب میآیی...
پ.ن: این توی مذکور نه تویی نه هیچ توی دیگری. بخشی از منهای گمشدهی من است و بس.II
ششجهت است این وطن
قبله در او یکی مجو
بیوطنی ست قبلهگه
در عدم آشیانه کن!
پ.ن: عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست / عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها
پ.ن2: خداوند به شما هم شفا بدهد
نمیتوانی روی حرف حضرت شاعر حساب نکنی/بام که خراب شود، دیگر آدم توی بیداری زاییدنش هم نمیگیرد/میبینی بدبختی را؟انگار گنج ها پیوسته در ویرانه هاست!
حق داری/د بگیر بخواب
این روزها شمس هم پای قبر قابیل نشسته/عاشقان پی مافیای عشق میگردند و دروغپردازان پی دارودسته دروغگویان . دزد بیت المال دنبال غارتگران بیت المال است و بچه های حرامزاده دنبال اثبات بی ناموسی خرگوش قطبی اند/مضحک است کار روزگار؛بقول حضرت کتیبه
حق داری/د بگیربخواب
سنت تابستانی تمام شد و کسی برایت خوابی ندید/با همه خوشگلیهایت باران هم نیامد/پیراهن سوسمارنشانت را بپوش و بیا برویم خانه دوست؛ ناراحت نباش پیدایش میکنیم/حتی اگر پیش پای منبر سرچشمه ات جا بمانیم
حق داری/د بگیر بخواب
اوضاع خیلی شیرتوشیره/شیش تاییها دچار پارادوکس این شعارتاریخی شده اند و قرمزها، از جنوب سنتی دلها، به دامن بانوی سئول دائم مهاجرت میکنند
حق داری/د بگیر بخواب
اینقدر صابون به چشمهایت نمال/بازی مردها، به عدد نیست برادر/مرد که یکی و ده تا و صدتا سرش نمیشود/مرد کافیست فقط یک مرد باشد/مرد کافیست ه تانیث نگیرد، یا اگر میگیرد،درست بگیرد و زیر ابرو را هم بردارد و خلاص/توی بیداری، مرد پیدا کردی خبرم کن/گفتم که:
حق داری/د بگیر بخواب
توی ورق پاره های قدیمی نوشته اند: اهمیت در نگاه توست نه در آن چیزی که مینگری/تو بگو که من حقارت آدمهای عاشق مدارک آکسفورد را با کدام چشمم بنگرم؟/آنها که ندارندش پیشکش! اینها که دارند و زیر دست همانها مینشینند و بله قربان میگویند چه.../تو بگو برای انتخابات بعدی کدام چشمم را صابون بزنم؟
حق داری/د بگیر بخواب
یکی جایی برایمان خوابی دیده/خواب ضخامت روح یک لاکروح را/ که با تمام ذرات انرژی باقیمانده، فقط میتواند تور دروازه برادرش رابلرزاند.../میبینی نخبه ها و نخاله ها شوخی شوخی قاطی کرده اند/نه! جدی جدی قاطی شده اند!/ بازی شوخی و جدی در این سرزمین، بازی شیر یا خط است؛ به همان سادگی/به همان شباهت نخبه و نخاله
حق داری/د بگیر بخواب
اینبار کنار سرودگل، ورای پرده بخواب/ شاید عنصر پنجم بلوک خبرنویسی بیدارت کند/ میبینی که چه آسان چه به آسانی از حروف یکسالهي کتیبه ات، کلمات را داربست میکنیم.
شب و روزت خوش حضرت حروف؛ آسوده بخواب. خواب هایت را عشق است!
دوست داشتم کارت را...
شمس تبریزی تویی خورشید اندر ابر حرف ... چون برآمد آفتابت محو شد گفتارها
با کلی لینک و ارتباط بیرونی و درونی!
Iranian Students of Philosophy
www.isphilosophy.com