I
کتابفروشمان میگفت؛ نمیدانی چه اتفاقی افتاده؟ از صبح هرچی «خداحافظ گاریکوپر» داشتم تموم شد! اونم توی این ماهرمضونی. اونم تو این فصل. اسم یکی دوتا کتاب دیگه رو هم گفت. اصلا گفت؛ نمیدونم امروز چی شده همه کتابخون شدن! نکنه دیشب شبکهی یک
کورش علیانی با
رضا امیرخانی مصاحبه کرده و کلی به هم نون قرض دادهن؟ نکنه رضا امیرخانی گفته از رومن گاری خوشش میآد؟
لباسفروشمان میگفت؛ دو هفته قبل تمام تیشرتای
lacoste رو بردن. اونم تو این فصل! نمیدونی چیشده؟ نکنه روی جلد شهروند عکس همایون شجریان رو زده با تیشرت lacoste؟
نویسندهمون میگفت: ...
تیتر مطلب گرفته شده از غزلیات فروغی بسطامی دیدهشده در خاطرات oldestfashionبرچسبها: بازار, تحشیه