I
کاش حداقل یک طرف معامله شیر میشد. اینطور؛ اینوسط؛ اینقدر؛ همهچیز قاطی نمیشد. اگر حتا شیر بود و خر؛ یا خر بود و شیر؛ میشد دل خوش داشت؛ حالا شیرتوشیرمان پیشکش.
توی این همه معامله؛ دلمان لکزده برای یک شیرتوخر یا خرتوشیرِ حسابی. گفتم که شیرتوشیرمان پیشکش.
ممنونم که سر زدیدو ممنون از ابراز لطفتان. در مورد اینکه مثنوی حس را پراکنده میکند کاملا موافقم . اما که گفته که من آدم جمعی هستم؟من و مثنوی کاملا بر هم منطبقیم .تازگیها ذهنم نمینویسد قلبم در ناخودآگاهی مینویسد من هم بعدش مثل شما و هرکس دیگری میشوم خواننده اش..یک مدتی دست به ترکیبش نزنم بهتر است ،هروقت ابرویش را برداشته ام چشمش را کور کرده ام.