مرزبان‌نامه(2)
I
کاش حداقل یک طرف معامله شیر می‌شد. این‌طور؛ این‌وسط؛ این‌قدر؛ همه‌چیز قاطی نمی‌شد. اگر حتا شیر بود و خر؛ یا خر بود و شیر؛ می‌شد دل خوش داشت؛ حالا شیرتوشیرمان پیش‌کش.
توی این همه معامله؛ دلمان لک‌زده برای یک شیرتوخر یا خرتوشیرِ حسابی. گفتم که شیرتوشیرمان پیش‌کش.

3 Comments:
Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
می دونی محسن جان، در اثر خواندن چندین تا از این کوته نوشته ها یک اسم خوب برای تو به نظرم آمده : شعبه سعدی در کرمان هزاره سوم! مبارک باشد. دل ما هم برای شما می رود. گاه گاهی سری می زنیم اما امان از روزی که بخواهیم با این بلاگر شما کامنت بگذاریم. آقا خداوکیلی بیا یه کاری برای ما بکن. چند تا صفحه باید باز شود تا ما اجازه یابیم نظری بدهیم!؟ا

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
سلام
ممنونم که سر زدیدو ممنون از ابراز لطفتان. در مورد اینکه مثنوی حس را پراکنده میکند کاملا موافقم . اما که گفته که من آدم جمعی هستم؟من و مثنوی کاملا بر هم منطبقیم .تازگیها ذهنم نمینویسد قلبم در ناخودآگاهی مینویسد من هم بعدش مثل شما و هرکس دیگری میشوم خواننده اش..یک مدتی دست به ترکیبش نزنم بهتر است ،هروقت ابرویش را برداشته ام چشمش را کور کرده ام.

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
سلام دوباره. نمیدانم تشکرم به گوش شما رسیده یا نه...برایتان پیغامی گذاشتم که یا صلاح ندیده اید در جمع نظرات وبلاگتان باشد یا نرسیده به هرحال ممنونم .بیشتر نوشته بودم ولی شاید دیگر زمان آن کلمات نباشد. پیروز باشیدو