لذت دزدی
بی‌حاشیه
یکی از بروبچ توی وبلاگ‌سایت یکی از مجریان باهوش و خلاق و دیکانستراکشن‌ساز و جوان اخبار رفته اعتراض کرده که تو اصلا سواد خواندن مارکز داری که درباره‌ش حرف می‌زنی؟ می‌ری توی اخبار رسانه‌ی ملی جلوی یک مشت آدم کتاب‌نخون ابلق می‌گی باید مارکز رخت از ایران برون ببرد؟ این‌قدر با کوتوله‌ها مصاحبه‌کردی که خودت کوتوله شدی و... از این حرف‌ها.
آقای اخبارگوی خلاق و دیکاستراکشن‌ساز آمده نظر خصوصی براش گذاشته که؛ آه، من عاشق مارکزم. آه، من تمام کتاب‌هاش را خوانده‌ام. آن حرف‌ها حرف‌های کسی دیگر بود و من از او نقل قول کردم. الآن هم می‌خواهم بروم کتاب «دلبرکان...» را یواشکی پرینت کنم و بخوانم. آه از این حرفت دلم گرفت و... از این حرف‌ها.
ماجرا نیازی به تحشیه‌ ندارد.

باحاشیه
آقای مصاحبه‌شونده اصرار داشت که چیزی که ما از آن غافل شده‌ایم لذت خرید است. نمی‌دانید چه لذتی می‌شود از خرید برد. (حالا این‌که این همان حرفی بود که مصاحبه‌گیرنده هفته‌ی قبل زده بود؛ بماند) آقای مصاحبه‌شونده صاحب یک فروشگاه اُپن بود. یکی از آقایان مصاحبه‌گیرنده گفت: ببخشید یک سوال حاشیه‌ای! از جنس‌هاتان کم هم می‌شود؟ مصاحبه‌شونده با اظهار تاسف گفت: بعله. متاسفانه در بین انسان‌های فرهیخته‌ نیز کسانی هستند که از ما کتاب می‌دزدند. مصاحبه‌گیرنده گفت: و دقیقا این یعنی همان لذت دزدی

هش‌دار
یکی از موارد سرقت ادبی که در مقاله‌ی روزنامه‌ی اعتماد نیامده و باید به آن اضافه شود دزدیده‌شدن دوست عزیزمان بیژن ادبی ‌ست. به جرایم آدم‌ربایی که او را بدزدد، سرقت ادبی نیز اضافه می‌شود.

ذکر
هی با همه‌چیز یادآوری‌ت می‌کنم.