Blue Face of Love


I
طبع روان؛ طبع روان یعنی این‌که طبیعتت روان باشد و هر کلامی که از دهانت بیرون می‌آید روی کاغذ یا توی هوا در مقام یک اثر ادبی بنشیند. این البته به طبیعت خودت ربط دارد و طبیعت اطرافت. برخی مکان‌ها هست که وقتی توی‌ آن‌ها می‌ایستی شاید به یک درنگ کوتاه هم؛ هر فکری که از ذهن‌ت بگذرد در مقام شعر است؛ حالا چه برسد به این‌که به کلام هم درآید. حتا کلمات ساده؛ کلمات مزخرف، یک سلام و یا یک خداحافظی. کلمه موسیقی خودش را پیدا می‌کند از نت‌های رهای توی هوا.
توی فضای آبی اصفهان از این مکان‌ها زیاد است. چه خاصه که در یک لحظه‌ی خاص به اسلیمی‌ها وارد شوی و توی نقش‌های آبی بگردی. یک دم مغرب آفتابی. باران‌های نریخته توی آسمان سنگینی کند و نورهای مصنوعی روی نقش‌ها غوغا کنند. هر کلامی این‌جا در مقام شعر می‌ایستد توی هوا و زل می‌زند توی چشم‌ت. حالا کلمات روی دست مانده‌ات را ردیف کن. تجدید مزایده نمی‌خواهد. این‌جا همه در مقام شعر...

II

دکترمان می‌گوید: کار دل است. می‌گویی: کار دل که ول است. کار دل کار ثانیه‌های تلف شده‌ست. ثانیه‌های مرده، له.

III
خوب‌ است و خیر

.......................................................
با ضمیر اول شخص، پای فانوس
رو سر بنه به بالین