هنوز شیراز باران که میآید حتا زمستانش بوی دیگری میدهد، دیگرتر از جاهای دیگر.
هنوز هم که بگذرد باز باران روی برگهای ریختهی باغ بوی دیگری میدهد. حافظ سرجایش هست صدسال که بگذرد، هنوز که بگذرد...
حافظهای دم مغرب دیدنیتر هستند. خاصه زمستان باشد. هنوز دیوارهاش و رواقهای آجری و کاجها و سروها.
هنوز میایستد مردی چاق و کتابی در دست شعر حافظ را به زبان آلمانی برای چند آدم زردموی سرخچهره میخواند و معنا میگوید.
هنوز کوچهها را میشود تفکیک کرد، کوچهباغها را، این یکی بوی دردم از یار است را میدهد، آن یکی بنشینم و صبر پیش گیرم و آن یکی بههوش بودم از اول.
ماهیهای حوض ماهی شیخ آبی چاقتر شدهاند. دیوارهای گلی شرهتر، هوا اما اگر بارانهم نبارد بوی شعر میدهد. بوی مادگی برگ خیسخورده. بوی خیس.
آدمها میروند و میآیند و میروند.
وسوسهی کلام اما رها نمیکند حافظهای دم مغرب را. شیخ آبیرا، سروهای سبزپوش را.
صد سال هم که بگذرد باز بارانهای نباریده روی برگهای نریخته خواب میپاشند.
............................
یک مادیان دنبال یال خویش میگردد