I
هنوز «امروز اول دیماه است» نشده؛ که در کوچه باد میآید و بند دل آدم را این صدای زوزهی ظریف هی پاره میکند؛ الآن یک هفته است که دلمان یک کوهستان زمستانی بلند میخواهد با کلی ابر و مه و باد... که چشم چشم را نبیند و گوشها از زور برف چیزی نشنود. دلمان میخواهد؛ زمستاناست را ...
چهقدر حال و هوامان تابع آب و هوامان است
و این ابتدای آبادیست
II
یارْ مرا چو اشتران؛ باز مهار میکشد
اشتر مست خویش را در چه قطار میکشد
جان و تنم بخست او، شیشهی من شکست او
گردن من ببست او، تا به چه کار میکشد
شست ویم، چو ماهیان جانب خشک میبرد
دام دلم به جانبِ میرشکار میکشد
آنک قطار ابر را زیر فلک چو اشتران
ساقی دشت میکند برکه و غار میکشد
رعد همیزند دهل؛ زنده شدهست جزو و کل
در دل شاخ و مغز گل بوی بهار میکشد
آنک ضمیر دانه را علت میوه میکند
راز دل درخت را بر سر دار میکشد
لطف بهار بشکند رنج خمار باغ را
گر چه جفای دی کنون سوی خمار میکشد
III
بس که نغز است این مصرع ضمیر دانه، بس که شعر است، شیرین است، بس که شطح،...
برچسبها: شعریات