:
مردانه از صبح به مجالهايي که از دست داده بود فکر کرد. ظهر به مغازهي مجالفروشي رفت و پس از خوش و بش با فروشنده؛ کمی مجال تفکر و تعمق، کمی مجال مجادله و بحث، کمی مجال انتخاب و مقداری مجال عرضاندام خرید.
پیرهمرد مغازهدار تمام مجالها را با دقت در کاغذ پیچید و در پاکتی گذاشت. بعد دستهایش را روی میز گذاشت و سرش را جلو آورد. آهسته گفت: یه کم مجال شلنگوتختهانداختن خوب هم دارم؛ نمیخوای؟
نقدی بر اژدهاکشان یوسف علیخانی
مطلب روز وبلاگ هرانک