چندان که مجالي اندکک را در خور است

:
مردانه از صبح به مجال‌هايي که از دست داده بود فکر کرد. ظهر به مغازه‌ي مجال‌فروشي رفت و پس از خوش و بش با فروشنده؛ کمی مجال تفکر و تعمق، کمی مجال مجادله و بحث، کمی مجال انتخاب و مقداری مجال عرض‌اندام خرید.
پیره‌مرد مغازه‌دار تمام مجال‌ها را با دقت در کاغذ پیچید و در پاکتی گذاشت. بعد دست‌هایش را روی میز گذاشت و سرش را جلو آورد. آهسته گفت: یه کم مجال شلنگ‌وتخته‌انداختن خوب هم دارم؛ نمی‌خوای؟


4 Comments:
Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
سلام آقای بنی فاطمه. اینجا که می آیم متحیر می مانم از این همه سوژه ناب برای نوشتن و این سبک نگارش زیبا و آرزویم اینکه کاش همه این سوژه ها را میدیدند تا شاید ادبیات ما تکانی می خورد.

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
link shodi.

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
salam majal hamjensgaraee nadasht

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
سلام
نقدی بر اژدهاکشان یوسف علیخانی
مطلب روز وبلاگ هرانک