من بازسرایی خودبزرگبینانه من باعث شدهام که آدمی از آدمی بهراسد. تراشندهی آن گنده بتم من که تو را به وهن در برابرش به زانو میافکنند! من جان تورا از تلخی و درد آکندهام و تو من را دوست داشتهای با بازوهایت و در سرودهایات! من مهیبترین دشمنی تورا و من را تو ستوده ای، رنج بردهای ای دریغ و من را!
دو هوا آنقدر سرد شده که احساس سرما بکنیم. یا مثل هر ساله پاییز را تبرک بگوییم یا آماده شویم برای ریختن برگهامان. دوباره مثل هر سال. دوباره کسی که هر سال یادآوری میکند آنرا، پیام بفرستد که: زرد است که لبریز حقایق شدهاست تلخست که با درد موافق شدهاست شاعر نشدی وگرنه میفهمیدی پاییز بهاریست که عاشق شدهاست! و نفهمی ایهام دارد این شعر یا صنایع دیگر ... علیالحساب بخند... سال دگر که دارد امید نوبهاری...