همزماني پديده‌ها
{1}
حدود پنج شش سال پيش، جرياني در داستان‌نويسي ايران در حال شکل‌گيري بود که هوادارانش آن را «پسامدرن» مي‌ناميدند که حاصل آن خيلي از کتاب‌ها (مخصوصاً مجموعه داستان) بود که مي‌توان مشخصه‌هاي آن را شلختگي، بي‌معنايي و عملاً غيرقابل خواندن بودن برشمرد. البته بايد همين جا اشاره کرد حدود {هفت، هشت} کتاب نيز در اين سال‌ها منتشر شد که اتفاقاً با آن چه در غرب، «پسامدرن»اش مي نامند، همساز بود و حتي مي توان گفت از کتاب هاي منتشرشده در اين دو دهه، درخشان‌تر بودند و حتي {سه، چهار} تا از آن کتاب‌ها را (که عموماً رمان يا بعضاً به قولي داستان بلند بودند) مي توان از داستان‌هاي ماندگار{1} در تاريخً ادبيات اين ملکت دانست. به هر حال، در مقابل آن موج شلختگي بيشتر منتقدان موضع گرفتند و به شکلي انفعالي و حتي واکنشي، خواستار «ادبيات سالم» شدند، يعني داستان‌هايي که فاقد هر گونه نوآوري بوده، ليکن {خوش‌ساخت و به عبارتي، متعهد به اصول داستان‌نويسي} باشد. اما اينک، آن موج ديگر فرو نشسته است ولي هنوز آن اصرار بر ادبيات سالم باقي مانده است؛ به عبارتي همان‌طور که نقد ما، پرخاشگري (aggressiveness) ذاتي نقد را کناري نهاده است، اکيداً توصيه مي‌کند نوشتار نيز تخطي‌گري (transgression) خود را فراموش کند؛ نگاهي به جوايز ادبي اين سال ها و بيانيه هاي داوري نيز مهر تأييدي بر اين ادعا است. فعلاً بسط بيشتر اين موضوع را رها مي‌کنيم و فقط به اين جمله اکتفا مي‌کنيم که «موج ادبيات سالم، قوي‌تر از قبل، پيش مي‌رود». در اين ميان مي‌توان پرسيد چرا اين منتقدان عملاً ادبياتي را که اتکايش بر چنين {سالم‌نويسي} است، رها کرده اند، يعني ادبيات پليسي، ادبيات علمي-تخيلي و فانتزي؟ حاصل چنين غفلتي قوي شدن «ملودرام»، هم به عنوان ادبياتي عامه پسند، و هم در شکل مبدلش، ادبيات نخبه‌گرا، شده است، ادبياتي که اصولاً بايد بيشترين خصومت را با همين ژانر ادبي داشته باشد....

{2}
{1}اما مهم‌ترين شگرد، «بي‌اعتنايي» است، اين که آثار ادبي اي که زنجيره‌ي روزمره‌ي زندگي ايشان را از هم پاره کنند، وجود ندارد. اين که في‌المثل طرح کودتا در سه ضربه يا کتاب اعتياد را از توصيف‌شان از ادبيات پسامدرن ايران حذف مي‌کنند. ...
دو نقل قول از شهريار وقفي‌پور