که دیووانه دگربار ز زنجیر ...
سعدی بی‌هوا می‌آید همیشه. می‌آید و می‌نشیند و صبر پیش می‌گیرد؛ دنباله‌ی کار خویش می‌گیرد. می‌گوید: دو عاقل به مویی نگه‌دارند و دو دیوانه به زنجیری بگسل‌ند...
و این‌بار نگسلید.
و ادامه داریم...
و قیامت شعر شد،
و راه نیافت هیچ واژه‌ای به بهشت...
6 Comments:
Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
از یادداشتتتان خوشم آمد..هر چه باشد دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید!

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
شيخ اجل معركه است. حرف ندارد. من كه فكر مي كنم زير سايه خواجه شيراز و مولانا به شيخ اجل كم لطفي شده است. غزلهاي عاشقانه سعدي به نظر تو نظيري در ادبيات فارسي دارد؟

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
راستي چه بلايي سر آن لوگوي به آن قشنگي آوردي؟ برش داشتي؟ آخر چرا؟

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
مرگ صبوري ست .

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
سلام
هنوز مطالبتان را نخوانده ام.
برای نظر برمی گردم.
خوشحال میشم به وبلاگم سر بزنید.
یاهو

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
آیا آنجا که می ایستی
حکایت جان هایی ست
که در انتظارنوبت خویشند
تا گر گیرند ؟