از خاطرات کهنسال یک خواب خاک‌آلود
::
هیچ‌کس نبود به مرد بگوید؛ وقتی بعد از صد سال به خانه‌ات بر می‌گردی؛ شیر آب را که باز می‌کنی؛ -حالا چه شیر دست‌شویی چه شیر ظرف‌شویی- اول بگذار کمی از آب برود؛ آب قهوه‌ایِ خاک‌آلودِ زنگ‌آلود.... بعد دهانت را بگذار لبه‌ی شیر و آب را بمک توی دهانت.

هیچ‌کس نبود تویِ خانه‌ی خاک‌آلودِ غبار‌الودِ زنگ‌‌آجین.
بعد همان مرد رفت و روی تخت دو نفره‌ی خاک‌آلود نشست. از توی کشوی زنگ‌زده کاغذِ زردشده را برداشت و با مداد تُرد شده تمامِ کلمات زنگ‌آجینی که که‌توی مغزش تاخورده بودند و کج شده بودند را روی کاغذ نوشت. شعر یا داستان‌ش بماند... ،
هیچ‌کس نبود به مرد بگوید... بعد از صدسال که ...


..................................................................................................
فوروارد چپ نارنج
معشوق قرن هشتم ما روسري نداشت (لینک اینو هوی با توام)
من، دوستم، زن و ميشل فوكو
3 Comments:
Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
سلام اخوي
ممنون از لينكتان
اما ظاهراً راهي به دهي ندارد
راه ده را نشانشان بدهيد

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
اوه غافلگیری شیرین !

Anonymous ناشناس گفته‌ست؛
كي از دوستاي ما كه با دوستاي شما دوسته از مسير مرز آبي اين‌جا رو نشون داد. اينجا يه جزيره ي متروك‌نشده ست