خاتون
کلام تو
سنگ را آب میکند
خواب را خواب
و ایوان را پر از مهتاب
در کلام خود شناوری
چون شکوفهی سفید ماه در چشمه
بیان خویشتنی
چون فواره ای در حوض نقره
تو را در کلامت میچینم
تو را در کلامت میبویم
*
خاتون تو میدانی
میان شاخ و برگ قصه ها
پرنده وار بخوانی
تو میتوانی
آتشی را به آتشی دیگر خاموش کنی
تو میتوانی از ما بلابگردانی
مرگ چنان گوش به قصه ات میسپارد
که از کار خویش باز میماند
*
خاتون
شبی خوش است
میخواهم
گیسوانت را بشنوم
لب می گشایی
نسیم شبانگاه
سراپا گوش میشود
کلام تو سرانجام
آغوش میشود
شعر ازعمران صلاحیخوب که فکر کنی میبینی همهمون یهجور از شنیدن ِخبر یک حادثه مکیف میشیم.حالا چه خبر بد باشه چه خوب. همین تکانی که میخوریم بعد از شنیدن خبر خودش برای خودش نوعی ارضا شدن است. همین عطشی که داریم سریع خبر را بپراکنیم نشانه ی این شهوت است. دقیقا شهوتِ شنیدنِ خبر.
شنیدنِ خبرِ مرگ عمران هم همین حس را القا میکند. اصلا شنیدن خبرِ مرگ یک طناز حسهای متضادی را در آدم برمیانگیزاند.وجه جالب مرگ عمران اتفاقی بود که در انتشار شعرش در خبرگزاری مهر افتاد. من روحِ طنازِ عمران را پشت این اتفاق میبینم. که روزِ اولِ مرگش نشست کنارِ خبرنگار مهر و گفت اینکار را بکند. بعد چشمای دبیرای همشهری و بانیتک رو بست تا ما کلی بخندیم. اصلا سهچهارماه پیش حال و حوصلهی
ندا دهقانی رو گرفته بود که
این شعر رو اینجوری بتایپه