کام از تو میگیرد قند؛
به ساعت چای
یادم،
اینروزها رو به آخر میرود روزهایی که تمام زمانهای مقطوع سال را به یادشان هستیم و یادمان میرود و حسرت میخوریم از درکشان که؛ هوا بویناک است و چشمانداز رنگی و لحظه ها به لمس پوست میرسند توی نرمای باد.
آنکه نیست،
یار نیست.
برای روشن و کتابِ نیستش