بعد آرامتر از رفتنش آمد.
بعد تمام سال را گذاشت یکطرف، تو را یکطرف.
بعد به سالهای نیامده فکر کرد.
بعد به یک ظهر تابستان توی دالانهای باستانی و پُر باد.
بعد گفت: گفتم که؛ به تابستان برگرد.
بعد آرامتر از آمدنش رفت.
میباش همچون ماهیان،
در بحر آیان و روان
گر یاد خشکی آیدت
از بحر سوی گنگ شو
مولوی