I
عشق | داستان کوتآهاحمدرضا تخشید
«.... سه روز هوا ابري بود و بعد باران باريد. شروع كردم به قدم زدن زير باران. كبوتري لب ديوار نشسته بود. بعد دويدم. بعد ديدم نميتوانم. نشستم. بعد ناگهان باد وزيد. نگاه كردم كبوتر نبود. گريهام گرفت.»
- همين بود. امکان چاپش هست؟
- نفهميدم چي نوشته بوديد. به چه اسمي چاپ كنيم؟
- ميتونيد بگيد شعره يا داستان؛ يا هر چه خود شما بگيد.
- معذرت ميخوام مثل اينكه نوشتن رو بيش از اندازه ساده فرض كردهايد. اصلا اين رو بر چه مبنايي نوشتهايد؟
- بر مبناي دلمون.
- ولي به نظر چيز بهدرد بخوري نميآد.
- حتما متوجه نشديد.
- با من نبايد اينطور صحبت كنيد... چي بگم... اشكال نداره خودتان بفرماييد چي بود.
- گفتم که؛ سه روز هوا ابري بود. اول ابرها كم بودند بعد جمع شدن روي هم و آسمون رو تيره و تار كردند. هي دلم ميجوشيد. ميخواستم از اتاق بزنم بيرون ولي صبر كردم. بعد كه ابرها كاملا متراكم شدند و هيچ جايي براي هيچ ابري نماند شروع كردند به باريدن. آرام كه ميباريدند مشغول قدم زدن شدم. يك كبوتر نشسته بود لب ديوار. باران ميخورد به صورتم و احساس شعف ميكردم. مثل اين كه دستي نوازشم ميكرد. بعد كمكم باران شدت گرفت. شروع كردم به دويدن. كبوتر هنوز لب ديوار نشسته بود. بعد باران خيلي شدت گرفت. باز دلم شروع كرد به جوشيدن. ديدم ديگر امكان ندارد بتوانم بروم. نشستم. بعد كه سراپام خيس شد ناگهان باد وزيدن گرفت. ترسيدم....
- چرا باد وزيدن گرفت؟ ميخواست ابرها رو ببره؟
- خودم هم نميدونم چرا ... بالاخره باد بايد بوزه... مگر نه؟!... فقط ميدونم روي زمين ميوزيد و كاري به ابرها نداشت. درختها را به شدت تكان ميداد و برگها را از شاخهها جدا ميكرد و ميپراكند تو هوا و باران را با قدرت ميكوباند به صورتم. نگاه كردم، كبوتر نبود. احساس عجيبي بهم دست داد. خواستم بلند شوم و بدوم ديدم نميتوانم. زدم زير گريه.
- هنوز هم فكر ميكنم بهدرد چاپ نميخوره. معلوم نيست چي نوشتيد.
- واقعا متوجه نشديد؟... به اين سادگي. حتما دقت نكرديد. اگر امكان داره دوباره گوش كنيد:
«...سه روز هوا ابري بود...»
II
از سرنوشت قصهی فوق خبری در دست نیست. طبق آخرین اخبار سپس از سه روز هوا آفتابی شد و ...
III
شاید میزند؛ با این شور ریز که مدام میریزد از ساقها و بیهوا مثل بارانی معکوس تا قفس سینه. مثل خوابی که در سرما روی عصبها میلمد. شاید دلشور میزند، شاید هاشور میزند.
شاید دلشوره است که دل را میشوید.
یکم ) این قدر ساده که نمی شه ... حرف ساده که خریدار ندارد ...آقای ناشر : نمی شه یه کم بپیچونیش!
دوم ) البته خودم هم از طرفداران سینه چاک ایهام و کنایه و استعاره ام
سوم ) چطور می شود پای تو را به صفحه ی شخصی ام باز کنم؟
با همه ی غرورم دوست دارم داستان های کوتاه کوتاهم را نقد کنی و برای شعرم نظر بدهی
می گویند فقط به آشنا ها سر می زنی
اسم رمز دارین / می خواهی؟
اسم رمزت چیزی شبیه این نیست .... آقای بام کویر !
هردوتا وبلاگم به روزه